ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

آله (آره)

واسمون خیلی شیرینه که ملیکا جون حرف میزنه... اما چند روزیه با یاد گرفتن کلمه ی آله (آره) خیلی شیرینتر و نازتر شده فداش بشم خیلی مودبانه و متین و با گفتن آله(آره)  یا باش(باشه) جوابمون رو میده ... درصددم تا چند روز دیگه دایره ی کلمات ملیکا جون رو جمع کنم و تو وبلاگش بنویسم.
30 خرداد 1391

تب کردی گلم...

عزیز دلم وقتی مریض میشه زندگی برای من و بابایی تلخ میشه .... دیروز صبح که از خواب پا شدی تب کردی... دیروز که مبعث حضرت رسول بود و مطب دکتر تعطیل بود ، تا شب با شیاف و قطره استامینوفن تبت رو پایین آوردیم ولی نزدیک صبح دمای بدنت بد جوری بالا رفت من که از خستگی (دیر خوابیده بودی )غش کرده بودم ، بابایی مدام  پاشویه ات میکرد.. دست گلش درد نکنه ، انشاالله قدر بابایی رو بدونی و هیچ وقت باعث نشی از دستت ناراحت بشه. دخترم از همین حالا انقدر مهربون و با محبت هستی که میدونم هیچ وقت این اتفاق نمی افته.. انقدر محبت داری که مدام در حال بوسیدن بابایی و مامانی هستی... وقتی با دو تا  دستهای  کوچیک و نازت موهای مامانی رو میگیری و بو...
30 خرداد 1391

ملیکا جون امروز هم به دریا رفت

این روزها تا سرمون خلوت میشه و وقت اضافه پیدا میکنیم ملیکا جون رو به دریا میبریم ، به طوری که فکر کنم تو این هفته امروز سومین باری بود که به دریا رفتیم ..... با دیدن عکسها علتش رو خودتون میفهمید : شور و اشتیاق ملیکا جون بعد از دیدن دریا.. وقتی مجبور بود  از ساحل دور باشه... ولی فکر کنم دیگه نباید به دریا بریم ، چون تازه فهمیدیم علت عفونت چشم بابایی ، من و ملیکا چیزی نیست جز آلودگی دریای خزر.... ...
26 خرداد 1391

ملیکا جون در هفده ماهگی

سلام به همه ی دوستای خوب من و ملیکا جون.. به جای نرم افزار کاهش حجم عکس ،  فتوشاپ نصب کردم و ازش برای کاهش عکس استفاده کردم. اما بشنوید از ملیکا خانم که انگار بیشترین پیشرفتهاش رو توی این ماه انجام داده.. ملیکا حالا خیلی از حرفهامون رو میفهمه و تکرارشون میکنه .. مثلا چند شب پیش که رفته بودیم باغ ، اصرار داشت که با چراغ شارژی بازی کنه ، بابایی هم به ملیکا گفت برق رفت... اما ملیکا به لامپ ها اشاره کرد و همزمان گفت: نههههههههههههه (منظورش این بود که اگه برق رفته چرا لامپ ها روشنه....) عاشق آب و آب بازیه ، یکی دو بار به مهربان رود رفتیم ، عکسهاش رو میذارم.. دو بار هم به دریا رفتیم که آخرین بار دیروز بود ، ناهار رو کنار ...
25 خرداد 1391

خیلی وقته وبلاگت رو آپ نکردم عزیزم

مهمترین علت اینکه وبلاگت رو آپ نکردم اینه که نرم افزار ریسایزر عکسم خراب شده و جایگزین کردنش یا دانلود دوباره نرم افزاری به این سبک وقتگیر بود... امروز تصمیم گرفتم هر طور شده یک نرم افزار پیدا کنم تا مطالبم رو با عکس های قشنگ دخترم تزیین کنم..    
24 خرداد 1391

حرفهای دلنشین

دختر گلمون کلمات زیادی میگه ، اونهایی رو که حضور ذهن دارم و خیلی بامزه است رو یادداشت میکنم:   وقتی میخواد کسی رو با خودش به جایی ببره میگه "دست"و با اشاره به دست طرف مقابل اون رو با خودش همراه میکنه وقتی به محل مورد نظرش میرسه با اشاره به زمین به طرف میگه "بیش" یعنی بنشین وقتی باهاش صحبت میکنم و متقاعد میشه که به حرفم گوش بده برای تایید گردنش رو کج میکنه و میگه "باش" یعنی باشه وقتی میخواد بلند بشه میگه "اَیی"یعنی یا‌علی وقتی چیز ترشی میخوره میگه "تش" وقتی میخواد ادای مامانو د بیاره انگشت اشاره اش رو تکون میده و مدام میگه "نه نه" وقتی میخواد جلب توجه کنه میره یک گوشه میشینه و دستاش رو میگره جلوی چشماش و گارد ...
15 خرداد 1391

روز عشق مامانی و ملیکا

بهترین من و ملیکا ،  همسر مهربانم ، با وجود تو، ما را به الماس ستارگان نیازی نیست، این را به آسمان بگو. تو به قلب ما شادی و به جانمان  روشنایی می بخشی .                                                روزت مبارک گلم. ...
15 خرداد 1391
1